همراه کبوتران حرم
همراه کبوتران حرمت…
گلدسته های حرم، آسمان هفتم را خط می زنند.
برای دیدن سایز واقعی تصویر کلیک کنید
قدم می کشند آرام آرام از سیاهی خاک تا سپیدی افلاک
کبوتران، بال می گیرند در آسمانی مچاله و پرواز در حوالی سکوت و سیاهی را تجربه می کنند. بوی اتّفاق می آید؛ آن قدر تلخ که مشام تاریخ را پر می کند از ناکامی.
بانو! از کدام مسیر آمده ای که از ردّ گام هایت، تمام سنگریزه ها جوانه زده اند؟
ستاره ها بر مدار چشم هایت می چرخند، پیشانی ات بهانه خورشید برای طلوع است.
با بال های گسترده عرشی ات عبور می کنی از مرز مکان و زمان.
ملایک به دست بوسی ات مباهات می کنند.
در کنار چشمه ماه، نفس تازه می کنی؛ آسمانی فراتر می خواهی برای پرواز و این سوتر، گلدسته های حرمت سیاه پوشیده اند و نفس می زنند در فضای ملتهبِ از دست دادنت.
صدای سنج عزاداران در کوچه ها می پیچد و خورشید مچاله می شود در انبوهِ تیرگیِ آسمان.
بانو! نیستی و چشم هایم، به آسمان، خشکیده اند.
نیستی و دست هایم را به ضریحت دخیل بسته ام.
نیستی و همراه کبوترانِ رها در حرمت، هر روز آسمان را بال می گیرم تا در اوج ها، جذبه نگاهِ سرشارت، از خود بی خودم کند.
نیستی و چشم اندازِ دعاهایم را در صحنِ گسترده خاطرت، اشک می ریزم.
دیواری می خواهم تا سر بر آن بگذارم و انبوه اندوهم را زار زار بگریم.
دریچه ای می خواهم تا از هوای راکد پیرامونم بال بگیرم به سوی کرامت آبی ات.
هم چنان صدای دسته های زنجیر زن، در کوچه های ذهنم می پیچد.
دست هایم عزادارند و واژه هایی سیاه بر کاغذ می بارند.
نگاه می کنم، چشم هایم زل می زنند به گلدسته های حرمت که آسمان را خط می زنند.