عاقبت شهادت نصیب سالار شهیدان
لحظه ها مي گذرند و زمان اندك اندك پير مي شود. حالا ديگر كاروان حسين دو گروه شده است، گروهي ازآنان به سفر آسمانها رفته اند و ميهماني خداوند و گروهي از آنان هنوز ساكن زمينند تا به سفري ديگر بروند سفر اسارت كه از آن گريزي نيست.
حمله هاي دشمن شدت بيشتري يافته است، كفر عزم خود را جزم كرده است تا حق را از پاي درآورد و چراغ عدالت خواهي را خاموش كند، اما حسين همچنان ايستاده است، استوارتر از كوه و بي كران تر از اقيانوس با اين كه ياران او به خون مي غلطند، اما او اندكي دچار ترديد و تزلزل نمي شود و با چكيدن هر قطره خوني از همراهانش عزم او جزم تر مي شود، حسين از همه چيز گذشته است و تنها به ماندن دين خدا مي انديشد. از دشمن مهلت خواسته است نه براي استراحت و مشغول شدن به دنيا، بلكه براي مناجات دوباره خداوند. براي برپا داشتن نماز و ذكر خداوند بزرگ كه از او كوه ساخته است، براي اين كه ديگر بار لحظاتي را با كودكان مسلم باشد، با رقيه كوچك با فاطمه و …
براي اين كه به خاندانش از دين خدا بگويد و پاسداري از آن.
و حالا او مانده است و سپاهياني بي دين كه براي كشتن او و يارانش بي تابي كرده اند تا حكومت را خوش آيد و آنان را با پرداخت سكه اي، حكومت شهري، دادن لقبي يا … بنوازد و حسين دلش مي گيرد از اين همه كوچك بودن دشمنانش كه مي توان آنها را به سكه اي خريد و به پست و مقامي و خوش حال است كه حالا ديگر مي تواند اين آدمهاي حقير را نبيند و از آنان دور باشد.
ذوالجناح هم خسته است با حسينش بوده است در راه كربلا، در حج و حالا او هم مقابل لشكر كفر ايستاده و حسين را ياري مي كند. حسين امروز را شمشير زده است، تشنه است و خسته و او تنها مانده است، حالا ديگر خيال دشمن راحت تر شده، حسين تنها مانده است و راحت تر مي توان با او مقابله كرد، هر چند هنوز هم شمشير حسين برنده است، اما فراواني لشكر عمر سعد و شمر كار را بر او مشكل مي كند. در آسمان تيري مي رقصد و مي آيد و ناگهان بر سينه خورشيد مي نشيند و حسين با خستگي و تشنگي فراوان از ذوالجناح بر زمين مي افتد و خورشيد بر زمين مي افتد و آسمان و همه ارجمندي هاي مجسم.
ساعتي بعد زمين كربلا از عطر سيب پر مي شود، از عطري كه از بدن پاك و مطهر حسين(ع) برمي خيزد و ذوالجناح با يالي خونين به سمت خيمه ها برمي گردد و صداي گريه كودكان و زنان به اوج مي رسد و كودكاني به ياد مي آورند مهرباني حسين را با خود، نوازش هايش را، لبخندهايش را و حالا همه خوبي ها از آنان دريغ شده است، زينب مي گريد و سجاد به خدايش شكايت مي برد و سرانجام عاشورا تمام مي شود، عاشورا تمام مي شود و صحرا تشنه، تشنه تر و لبهاي خشكيده خشكيده تر و اشكها فراوان تر و سربازان ذليل دشمن يورش مي برند تا خيمه ها را آتش بزنند و غارت كنند و زنان و كودكان از خيمه اي به خيمه اي ديگر مي گريزند و از پناهي به پناهي ديگر تا كفر جولان دهد و تاريخ بنويسد چه ستم ها كه بر حسين و آل حسين(ع) نرفت تا چشمه خداپرستي تا هميشه جوشان باشد.